کودک و رسانه

 از اول صبح تلویزیون خانه ما در بست در اختیار بچه هاست و من نمی فهمیدم که چه خبر است. کمی کنجکاو شدم از دخترم پرسیدم که امروز چه خبر است که شما از پای تلویزیون تکان نمی خورید. انگار مجری برنامه صدایم را شنید و با شادمانی چیغ زد که امروز روز کودک و رسانه است. از بی خبری خودم و چیغ مجری خنده ام گرفت.

 به هر حال،  چنین شد که بعد از مدتی تصمیم گرفتم چند سطری بنویسم . به هرچیزی فکر کردم به هر موضوع که با رسانه و کودک نسبتی اندکی داشته باشدتا یاد داشتش کنم. اما کمتر موفق شدم . چون نمی دانم کودکان افغانستان چه سهمی از رسانه دارند. کودکانی که حتی حق زندگی و تحصیل ندارند پس رسانه را هم نمی شناسند. اعتراف کنم که تا کنون به این موضوع اصلا فکر نکرده بودم  و شاید هم نمی کردم، شاید دلیلش این باشد که مسئولان به اصطلاح فرهنگی کشورم به آن فکر نمی کنند. گذشته از این در دنیای امروز رسانه خیلی آرام و تاثیر گزار وارد زندگی ما شده است حتی خلوت تنهای کودکان مارا  نیز پر کرده است و ما باورش نمی کنیم. رسانه به نام گوشی موبایل که خیلی از خانواده ها به عنوان وسیله اسباب بازی در اختیار کودکان وحتی نوزادان شان قرار می دهند بی خبر از قدرت تخریبی این رسانه ی کوچک که مثل بمبی است که انفجارش را از دور می شنویم.

چون آسیبش شاید دیر تر به ما برسد کمتر به آن فکر می کنیم یا خودرا به غفلت می زنیم. پس بیاییم از این رسانه ها درست و مطابق با فرهنگ وآداب اجتماعی خود استفاده کنیم. فرهنگ که متاثر از باور های اعتقادی ماست. کودکان  نیاز مند رسانه است ولی نه هر رسانه ی که دیگران آنرا بسازند. پس خوب است به این بهانه کمی منطقی تر فکر کنیم واز رسانه ها خوب تر استفاده کنیم. فکر زلال کودکان برنامه زلال می خواهد.

زنگ مکتب

براي كودكاني كه زنگ مكتب شان كرشده است.

دوهفته پيش بود كه خبر بسته شدن مكتب شان را شنيدم اول باور نكردم اما خبر درست بود و خبري تلخي بود. حتي تلخ تر از خبر تيزاب پاشي بر روي دختران در قندهار.بعد كه كمي فكر كردم؛ با خود گفتم شايد اين هم بر اساس هنر نزد ...  يك هنر است كه ما نمي دانيم. خودم هم گرفتار يك مشكل از همين دست شده بودم كه وقت نمي شد براي تسلاي خاطر آنها چيزي بنويسم . وقتي اين پيام را(سلام
امروز ساعت نه و نیم صبح، باز هم مکتب محقر بچه های ما را بستند و یک دنیا غم بر روی دلهای کوچکشان باقی ماند.)
در بخش نظرات وبلاگم ديدم از همه ي آنهاي كه ادعاي فر هنگ و فرهنگ دوستي مي كند بدم آمد. سريع به وبلاگ خانه كودك افغانستان رفتم. دولت سراي مجازي كه متعلق يه كودكان بي پناه مهاجران است. آنجا با دوسه عنوان  در اين باره برخوردم كه دو تايش متنش ديده نمي شد شايد تصوير بود و زور سرعت خط ارتباطي ام به آن نمي رسيد ولي   عنوانش ( هیچکس صدایم را نشنید.) بيكسي و مظلوميت بچه ها را خيلي خوب منتقل مي كند حتي اگر متن هم نداشته باشد زيبا است. اگر چه ازكنار اين عنوان

(یادمان باشد برای طلب علم حتی به چین برویم اما به ایران نرویم! 

امروز ساعت ۹:۳۰ صبح مدرسه توسط پلیس پلمب شد.

"حق ندارید به بچه های افغانی فاقد مدارک شناسایی آموزش دهید.")

 با احتياط و صلوات گويان تير شويم .

به هر روي وقتي سفارت به اصطلاح كبراي ما نتواند كاري بكند يا نخواهد كاري كند از من و آقاي موسوي  و امثال ما چه بر خواهد آمد. جز اينكه بشينيم با ديگران درد دل كنيم.

به اين منظور شعر كوتاهي گفته ام كه تقديم مي كنم به همه ي كودكاني كه زنگ خودشان مثل زنگ مكتب شان كر شده است .اميد وارم زنگ اميد شان كر نشود.

 

لبهايش

پسته هاي نخند است

وچشمهايش

بادام تلخ

كودكي را مي گويم

كه چارمغزش را گرفته اند

و دوست ندارد

بگويد سيب