پارک کتاب
در این چند روز تمام گپ و گفتار فرهنگی و هنری در سایه نمایشگاه کتاب بین المللی تهران است . تقریبا در این چند روز هر روز به نمایشگاه رفته ام و بیشتر در سالن بخش کودکانش. آنجا یکی از دوستان ایرانی ام غرفه دارد و من حد اقل روز یک ساعت آنجا می نشستم و به کودکانی که همراه با پدر و یا مادرش در نمایشگاه آمده بودند لبخند می زدم. البته برخورد های شیرین کودکان بسیار تماشایی و خنده دار بود. جای شما خالی لحظات نابی رقم می خورد. کودکانی که با هیجان کتابها را ورق می زدند و به مادر یا پدرش اصرار می کردند پای بر زمین می زدند که حطما این کتاب را بخرند. اگر چه بعضی از والدین هم بی توجه به خواسته های فرزندان شان وقت گذرانی می کردند.اما. اما آنچه که در این چند روز که باعث شد زیاد افسوس بخورم این بود که در ساعات حضورم در نمایشگاه هیچ کودکی افغانستانی با والدین شان ندیدم . جز یک مورد دو تا دخترک ناز و قشنگ هزارگی که حطما خوهر هم بودند به همراه مادر شان از پیش غرفه تیر شدند. دوست داشتم به آنها کتابی بدهم ولی به غرفه ی که من بودم نیامدند. راستی چرا ما این قدر به کودکان خود بی توجه هستیم . دوستانی که در تهران هستید و این نوشته را می خوانید حد اقل یکبار دست بر دست کودکان نازدانه تان به نمایشگاه بروید. ۶ روز تا پایان نمایشگاه مانده و وقت هم زیاد است.چنین فرصتی تا سال بعد میسر نمی شود. خواهش می کنم حتی برای یکبار با کودکانتان به این پارک بزرگ کتاب بروید. خیر است کتاب هم نخرید فقط سیل کنید بگذارید که فرزندانتان حد اقل برای یکبار این همه کتاب را ببینند. این جمله را نمی دانم کجا خوانده ام ولی خیلی خوشم می آید شما هم بد نیست بخوانید. ((من از دنیای بی کودک می ترسم))
كلكيني براي همه كودكان افغانستان