ملکه

هر روز می تابی

هر روز

بازبان کودکی هایم حرف میزنی

ومن  عاشقانه سیلت می کنم

سیلم که می کنی

پروانه ها از راه می رسند

شمع ها

به احترام هفت سالگی ات

از سر کلاه برمی دارند

 پروانه ها

گلهای دامن تورا می خواهند

ملکه ی رویا هایم

نقاشی های تو

کشور جدید من است

پر است از خورشید

از کوه  از جنگل

از رود خانه های که سر چشمه اش

چشمهای من است

(این شعر را برای دخترم سروده ام وتمام همسالان هفت ساله اش )

کتاب

بلآخره چاپ شد .از کتابم می گویم که بعد از ۲ سال در شهر زیبای هرات توسط لیسه خصوصی توحید به همراه ۲مجموعه ی دیگر به چااپ رسید

مجموعه ی شعر من به نام گلهای باغ کابل است . مجموعه ی دوم از خانم پروین پژواک است به نام پرنده باش ومجموعه ی سوم از آقای غلام حسن بومان به نام شهر گلها است . چاپ و انتشار این مجموعه ها را که هر سه شعر کودک اند برای کودکان نازنین وطنم تبریک می گویم .

عکس

چند هفته است كه يكي از عكس هاي كه من در كابل گرفته بودم در سايت انجمن بدون مرز ايران در صفحه ي اصلي اش كذاشته است .اگر چه دوستان كم لطفي كرده و هيچ نام از من نبرده اند .اين عكس كه تابستان سال ۸۵ در كوته سنگي كابل گرفته شده است مرد معلولي را نشان مي دهد كه با دوفرزند پسر و دخترش در حال عبور از چوك كوته سنگي است . لباس محلي افغاني تاثير گذاري اين عكس را فكر مي كنم افزايش داده است .

عكس از محمد سرور رجايي

این عکس قرار بود که با تعداد از عکس های من ودوستان ایرانی در نمایشگاهی ارایه شود .اما این عکس نمی دانم روی چه حسابی در نمایشگاه دو روزه این انجمن نیامد . حالا در سایت شان گذاشته اند .این عکس میتواند نمونه ی خوبی از زندگی کودکان بعد از جنگ باشد .ایاآنها جنگ را مثل پای پدر شان همیشه از یاد خواهند برد ؟

بكس كتاب

  

بكس كتابم

پروانه ام بود

بند درازش

بر شانه ام بود

 

در راه مكتب

من مي دويد م

او گاز ميخورد

تا مي رسيد م

 

يك روز در راه

يك بچه ي بد

پايش به پايم

در كوچه ي زد

 

من لول خوردم

گشتم پراز خاك

او را نمودم

بادست خود پاك

 

خاكي شد ان روز

بكس قشنگم

محكم گرفتم

بندش به چنگم

 

بيچاره بكسم

تا شام لرزيد

شب در كنارم

آرام خوابيد

 

در خواب ديدم

او ناز مي كرد

از شانه هايم

پرواز مي كرد