به رسم یاد گار از رفقا ی همراه که به شدت بغض کرده بودند خواستم احساس شان را بنویسند وهر کدام نوشتند .
علی داوودی :در حالی که نای حرف زدن نداشت وبه من سیل میکرد نوشت . ترجیح میدهم حرفی نزنم امکانش نیست رفتن خیلی ساده است.
مجید اکبرزاده :
چه جاده ها که دویدیم در هوای رسیدنت گذشت عمر و ندیدیم گردپای رسیدنت
امید مهدی نژاد:
برزو بیطرف:نمرد که رفت افغانستان دیگه...امید مهدی نژاد رفت ...بغض دارم...
علی یعقوبی (شاهد):
ندارد چو این شهر گوهر شناسی دل خود به ملک دیگر می فروشم
رحیم جعفری :
تورا ای مهربان هرگز فراموشت نخواهم کرد وآوازی که آنشب از قفا گفت آی افغانی
حبیبالله محمدی :
مرا خودم یاد آمد که روزی من هم مثل او رهسپار شوم نمی دانم به بدرقه ی من هم کسی خواهد آمد؟
سهراب : جاده یعنی غربت آواز باد وکمی غربت میل به خواب.
وخودم : رفتم با مهدی نژاد و اکبر زاده کمی گریه کنیم البته این پیشنهاد مهدی نژاد بود . قاسمی خوش به حالت ببین چه دوستان خوبی داری و مواظب علی کوچولو و مهرانه بیش ازخودت و خانم ابراهیمی باش .علی آرزو های بزرگی دارد که نهنگ سواری در قطب جنوب اولی اش است.
كلكيني براي همه كودكان افغانستان